نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

راز کیمیا (قسمت آخر)


بار دیگر بستگان پیرمرد در منزل او گرد آمده اند تا وصیت مکتوب او را بخوانند.

حزن و اندوهی که در سیمای هر یک از آنها موج می زند نشان از تأثیر جملات پیرمرد دارد و گفتگوها نیز بیشتر درمورد فضای خاص دیشب است.

حسین : دیشب مجلس عجیب حال و هوایی پیدا کرده بود تا حالا این طوری نشده بود.

رضا : خوب برای اینکه نوشته پدر دیشب در واقع استثنایی بود من که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم.

محسن : منم تصمیم گرفته ام از این به بعد مطالعاتم را در مورد امام زمان (ع) بیشتر کنم. باید هفته ای یکی دو بار بیام اینجا و از کتابخانه پدر استفاده کنم.

امیر : راستی چطوری می شود رفت جمکران من تصمیم گرفتم از این به بعد مرتب به جمکران سر بزنم.

وحید : خوب اصلا چطوره برنامه ریزی کنیم دسته جمعی اونجا بریم.

احمد : دعای ندبه هم بد نیست، صبح های جمعه همین جا جمع بشیم و دعای ندبه بخوانیم...



به تدریج همه فرزندان و نوادگان پیرمرد، گرد هم آمده و زمان خواندن وصیت نامه فرا رسید. افراد علاقه خاصی به نوشته های پیرمرد پیدا کرده اند و با دقت بیشتری به مباحث آن گوش فرا می دهند.

حسین : خوب اگر همه حاضر هستند یکی دیگر از پاکت ها را باز کنیم.

رضا : به نظر می رسد که نیما نیامده بهتر نیست تا آمدن او صبر کنیم.

علی : گمان نمی کنم او امشب به اینجا بیاید بهتر بدون او نامه را بخوانیم.

این بار محسن نامه را از صندوقچه بیرون آورده و می گشاید و چنین می خواند.

فرزندانم! عزیزانم!

من امروز آخرین نامه خود را برایتان می نویسم.

تا به امروز در حد امکان درباره امام عصر(عج) -آن راهنما و مرشد حقیقی- برایتان سخن گفتم، همانگونه که پیش از این نیز گفته بودم. زیرا مایل بودم شما هر آنچه در مورد مولایتان نیاز داشته و برایتان مفید است بدانید و ناگفته ای در این زمینه باقی نمانده باشد، لیکن دلبندانم هر آنچه را برایتان بازگو نمودم در لابلای سطور کتاب های مختلف موجود است که می توانید مشروح آنرا بخوانید و بهره ببرید، لذا دست یافتن به این مطالب چندان دشوار نیست، سخن فراوان است و گفتار بی شمار، و بسیارند کسانی که تمام این مطالب را واو به واو ار در خاطر خود محفوظ دارند، لیکن اندک اند آنانی که جدار کلام را شکسته به مغز و معنا برسند و حقیقت را بیابند و از سرچشمه آن سیراب باز گردند و من شما را به این مکان فرا نخواندم و به شنیدن کلامم نگماشتم مگر برای این مطلب.

عزیزانم!

«راز کیمیا» نیست آن چیزی که بر کاغذ نگاشته گردد و از خطوط خوانده شود بلکه آن را باید از جایگاه واقعی آن دریافت نمود و از چشمه های زلال و گوارا نوشید چشمه هایی که در قلب انسان ها می جوشند، به شرط آنکه آمادگی آن را پیدا کرده باشند.

و من امیدوارم در این مدت حداقل یک تن از شما به «راز کیمیا» دست یافته و به آن رسیده باشد.

اکنون عزیزانم از شما می خواهم که منزل مسکونی مرا همواره آباد و آماده نگاه دارید، اتاق های آن را مرتب کرده و تبدیل به محل آموزش مردم نمایید تا با مولایشان آشنا گشته و معرفتش را کسب نمایند.

از شما می خواهم حتما سهمی از وقت و فرصت و بخشی از اموال خود را وقف این خانه نموده و چراغ آن را روشن نگاه دارید.

بعلاوه قفسه های کتاب را هم مرتب ساخته و برای امانت دادن به مراجعه کنندگان آماده سازید و مراقب باشید که هرگز در انجام وظایف عملی خود نسبت به مولایتان غفلت نورزید و با حضور در این خانه و یاد دادن و یاد گرفتن احادیث و معارف اهل بیت (ع) بخش کوچکی از وظیفه ی خود رانسبت به مولایتان انجام داده دهید.

****

چهلمین روز درگذشت پیرمرد است مدت ها از خواندن آخرین پیام و وصیت نامه او می گذرد در این مدت فرزندانش به همه وصیت های او عمل کرده اند لیکن از نیما خبر و نشانی نیست هیچ کس از او سراغی ندارد ... .

***

دریا آرام و با شکوه چشم به آسمان دوخته و پرندگان سبک بار بر فراز آن پر می گشانید. قایق های کوچک و بزرگ سینه ی آب را شکافته و پیش می رود. آن سو تر درختان سر به فلک کشیده که پرندگان بر شاخه های ستبر آن لانه ساخته اند، جلوه گری می کنند. هرازگاه صدای دارکوبی که به پیکر درختی نوک می زند، در فضا می پیچد.

کمی دورتر بر دامنه ی کوهی بلند که مخمل سبزی از گیاهان با طراوت پوشیده شده است، گورستان در سکوتی رمزآلود اسرار خود را پنهان می کند. در لابلای چمن های باران خورده سنگ قبری سیاه و براق می درخشد. نام مردی با خط زرین بر آن نگاشته شده است. در کنار قبر، جوانی ژولیده موی، با لباسی ساده و ظاهری پریشان زانو زده، دست بر سنگ نهاده و می گرید و با خود نجوا می کند:

«... پدربزرگ! من بخاطر دری که به رویم گشودی ممنونم. غافل بودم و سرگرم دنیا و زندگی روزمر. دلخوش از این که شغل و تحصیلاتی دارم، زندگی مجلل و مرتبی دارم و مطابق روز ... من نشنیده بودم ، نمی دونستم که حقیقت دیگری هم هست. دل به اون لذت های ظاهری سپرده بودم.فکر نمی کردم کسی بتونه کنج خلوتم را بهم بزنه ...

صدای هق هق هر لحظه بیشتر می شود و راه سخن را بر او می بندد. پس اندکی آرام گرفته و دوباره از نو زمزمه می کند:

پدربزرگ! من به دنبال نشانی گنج و راز کیمیایی که از اون صحبت می کردین به خونه ی شما اومدم و به وصیت نامتون گوش دادم تا شاید چیزی رو بفهمم که من رو ثروتمند کنه. اما نمی دونستم چه گوهر بی قدر و نشانی انتظارم رو می کشه ... پدربزرگ! تو منو با اون آشنا کردی، با اون جواهر بی همتا ...

نامش رو آوردی و آتش به قلبم زدی ...

تو گفتی او هست اما نگفته بودی کجا؟

گفتی مهربونه، دلسوزه، در کنار شماست، صدای شما رو می شنوه، به حرفاتون اهمیت میده، اما نگفته بودی اینقدر نزدیکه!

چطور این همه سال به سراغش نرفتم با اینکه حاضر بود و انتظارم را می کشید؟! چطور تونستم وجودش رو نادیده بگیرم و سرم رو با دنیای حقیر و فانی خودم گرم کنم با اینکه او راز حیات و حقیقت جاودان بود؟

پدربزرگ! او نزدیک بود به من، نزدیک تر از آنچه تو می گفتی، مهربون تر از اونکه تو تعریف میکردی، از آب گوارایی که وصفش رو کردی دلچسب تر.

اما من هنوزم تشنه ام. بدون آب حیات چگونه زنده بمونم.

او دیگر سخن نمی گوید تنها می گرید و صدای هق هق و ناله های او در گورستان می پیچد و با صدای گریه ی دیگران به هم می آمیزد.

آری اکنون همه ی فامیل برای فاتحه خوانی و اجرای مراسم چهلمین روز درگذشت پدر به اینجا آمده اند که همه با دیدن گریه های نیما طاقت از کف داده و با او می گریند.

سرانجام دستی به مهربانی بر شانه ی نیما میخورد و او را بلند می کند. مردان فامیل که پس از مدت ها او را دوباره دیده اند، یک به یک وی را در آغوشش می کشند و جویای احوالش می شوند، لکن او حرف زیادی برای گفتن ندارد، با چشمان سرخ و اشکبارش به آنان می نگرد. تو گویی آنان را برای همیشه وداع می گوید، سپس به سوی کوهستان قدم برداشته و دور می شود.

حاضران سردرگم و مبهوت چشم به او دوخته اند. نیما چند قدم آن سو تر در مقابل نگاه ناباورانه ی آنها ناپدید می گردد.


کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.