نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

توجه! این یک افسانه نیست!
داستان خیالی هم نیست!
حکایتی واقعی از تاریخ است!
و معجزه ای از زندگی سید اوصیاء مولای موحدین امیرالمؤمنین علی(ع).







قسمت اول:

سردرگمی ابو بکر و عثمان

عثمان: ابوبکر! چی شده الان ساعتهاست که اینجا قدم می زنی چرا این قدر
پریشان و آشفته ای؟
ابو بکر: چه می دونم از دست این عمر از کی تاحالاست که رفته دنبال کاری
هنوز برنگشته!
عثمان:دنبال چه کاری؟ از کی رفته؟
-
رفته دنبال علی بن ابیطالب می خواست تعقیبش کنه تا سر از کارش در
بیاره اما هنوز بر نگشته.
-
اما اون که تو صف نماز، کنار تو بود
-
درسته! اما یادت میاد اون شب چه بحثی مطرح شد؟

- آره انگار کم کم داره یادم میاد... .


*****


قسمت دوم:

آن شب در مسجد

عمر: عجله کن ابوبکر نماز که تموم شده زودتر از مسجد بریم بیرون به
کارای خودمون برسیم.
ابوبکر: چرا عجله؟ می ریم دیگه دیر نمیشه... دیدی چه جمعیتی پشت پیامبر
(
ص) نماز خوندند!
عثمان:گوش کنید اون مرد از اون طرف مسجد پیامبر رو صدا می زنه انگار
چیزی می خواد.
مرد ژنده پوش: ای رسول پروردگار! درود خدا بر شما و خاندان پاکتان باد
کرم کرده به من کمکی بکنید من مردی عیالوار و گرفتار و درمانده ام به
دادم برسید.
رسول خدا: سلام بر تو ای مرد با ایمان بگو مشکلت چیه؟ چه کمکی لازم داری؟حاجتت رو مطرح کن من و این مردم انشاالله هر کاری بتونیم برای تو انجام خواهیم داد.
مرد ژنده پوش: مدتی هست که دچار فقر و گرفتاری شدم و از مردم مقدار زیادی قرض گرفتم اما هنوز نتونستم شغل مناسبی به دست بیارم و با درآمد اون قرض هام رو بپردازم، طلبکارها هر روز در خونم میان و با فریادهاشون آسایش خانوادم رو مختل می کنند من جز شما یاریگر و فریادرسی سراغ ندارم، به شما التماس می کنم همین الان قرضم رو ادا کنید. تمنا می کنم.
پیامبر (ص): ای مرد بگو ببینم بدهکاری تو چقدرهست؟
مرد: هزار و شصت درهم، ای رسول خدا، طلب کارها طاقتم رو طاق کردن!
پیامبر: ای نماز گزاران این مرد برادر دینی شماست، یکی از شما کرم کرده به خاطر خدا قرضش رو ادا کنه ...
عمر: نگاه کنید یک نفر هم از جاش بلند نشد که به فرمان محمد (ص) پاسخ بده، مرد همین طور چشم انتظار ایستاده.
رسول خدا (ص): مردم چرا جوابم رو نمی دید حداقل ده نفر از شما هرکدوم سهمی بگذارید و قرض این برادر مسلمون خودتون رو بپردازید تا خدا جزای خیر به شما بده!
عثمان: جالبه هیچ کس به روی خودش نمیاره انگار نه انگار محمد (ص) با اونهاست همه نشستند سر جاشون تکون هم نمی خورن!
پیامبر: مردم چرا ساکتید ندای برادر مومن خودتون رو جواب بدید. صد نفر از شما بلند شده هر کدام مبلغی کمک کنید تا قرض او ادا شده و گرفتاریش رفع بشه،شما هم به ثوابش برسید.
ابوبکر: مثل این که این پیشنهاد محمد(ص) هم بی جواب موند کسی بلند نشد!
پیامبر: ای مسلمانان تعداد شما نماز گزاران این مسجد هزار و شصت نفر هست،
درست به اندازه بدهکاری این مرد، یعنی اگر هر کدوم از شما فقط یک درهم، که بدید قرض او ادا شده و از گرفتاری نجات پیدا می کنه!
عمر: نگاه کنید انگار قرار نیست اصلا قرض این مرد مسکین ادا بشه حتی یک
نفر هم داوطلب نشد که لااقل یک درهم بپردازه!
ابوبکر: درسته محمد (ص) همین طور به انتظار ایستاده!
عثمان: اما اونجا رو ببینید علی (ع)بلند شد مثل این که کیسه ای هم توی دستش هست داره از توش سکه در میاره!
عمر: درسته داره میره طرف اون مرد بدهکار فکر می کنید چقدر از قرض اون رو
می تونه بپردازه؟
علی(ع): ای برادر نا امید نباش من قرض تو رو می پردازم، بیا این شش هزار و چهار صد درهم رو بگیر اول بدهی طلبکارها رو بهشون برگردون و بقیه اون رو هم برای خودت سرمایه قرار بده.
مرد: خدا جزای خیر به تو بده یا علی (ع) که این طور در حق من خیر خواهی
کردی و از فقر و مسکنت و خفت قرض و بدهکاری رهاندی چنین سخاوتی رو تنها
باید از تو سراغ کرفت… .

*****



قسمت سوم:

نقشه!

عثمان: دیدید؟!! دیدید علی چه کرد؟!!
ابوبکر: باورم نمیشه شش هزار و چهار صد درهم! یعنی علی (ع)این پول را از کجا بدست آورده ؟
عثمان: معلومه از دزدی! علی شب می ره دزدی و روز پیش مردم اظهار کرم و سخاوت می کنه و بذل بخشش بی حد و حساب!
ابو بکر: واقعا اون این پول ها رو از راه دزدی به دست میاره؟
عمر: ما باید یک نقشه ای بریزیم هر طوری شده سر از کار علی (ع) در بیاریم من خودم امشب می رم سراغش تا راز این قضیه رو نفهمم دست بر دار نیستم!
ابوبکر و عثمان: درسته این کار خودته، فقط تو می تونی کار به این مهمی رو به انجام برسونی فقط خودت عمر!
عمر: خوب من باید زودتر از علی(ع) مسجد رو ترک کنم و سر راهش یک جایی پنهان بشم و کمین کنم!

*****

قسمت چهارم :

تعقیب و سفر شگفت انگیز!

عمر: خوب بهتره پشت همین دیوار پنهان شم و منتظر آمدن علی(ع) بمونم، آن وقت می تونم بفهمم از کدوم سمت می ره بعدش هم تعقیبش می کنم و در حین دزدی مچش رو می گیرم و پیش همه سواش می کنم این طوری حسابی آبروش جلو پیامبر(ص) و بقیه مردم می ره و دیگه نمی تونه با بذل و بخشش هاش خودشیرینی کنه و جلو همه عزیز بشه. صدای پاش میاد مثل این که داره به این جا نزدیک میشه؛ برم عقب تر من رو نبینه!
علی(ع): این سایه کیه زیر نور ماه انگار کسی پشت اون دیوار پنهان شده! صبر کن ببینم انگار میشناسمش تویی عمر چرا پشت دیوار پنهان شده ای مگر تو خونه نرفته ای؟
عمر: نه ای داماد پیامبر (ص) و سید اوصیا من پنهان نشدم، من! من راستش منتظر
کسی هستم.
علی(ع): منتظر چه کسی این موقع شب؟
عمر: منتظر هیچکس یعنی منتظر منتظر خود شما آخه می خواستم امشب کنار شما
باشم با شما بیام و از محضرتون کسب فیض کنم اگر اشکالی نداره هر کجا تشریف
می برید من هم درخدمتتون باشم.
علی(ع): حرفی نیست با من بیا، اتفقا شاید بد نباشد بعضی چیزها را ببینی.
عمر: بفرمایید من درخدمت شما هستم.
علی(ع):حالا بهتره چشم هات رو ببندی ای عمر!
عمر: چشمام رو ببندم؟ ولی ما که هنوز چند قدم بیشتر نرفتیم.
علی(ع): فقط برای یک لحظه چشمهات رو ببند.
عمر:باشه خوب بستم چشمام رو.
علی(ع):حالا باز کن!
عمر: یا علی! اینجا دیگه کجاست چه سرزمین باصفا و سبز و خرمی! من خوابم یا بیدار؟چه خونه های وسیع و دلبازی، اونجا توی اون مزارع وسیع کشاوزا مشغول کارن، این مردم چرا دارن به این سمت میان خدای من چه تعظیم و تواضعی انگار اینها با علی(ع) آشنا هستن چقدر درّ و یاقوت و جواهر نثارش کردند چه اشعار و القابی خطابش میکنند، مثل این که دارند با پادشاه و سرورشون حرف میزنند به نظر میرسه حقیقتا علی(ع) پادشاه اینجاست ...
مردم: یا امیرمؤمنان به مسجد تشریف بیاورید همه منتظر هستند نماز رو به امامت شما به جا بیارن.
عمر: عجب مسجد بزرگ و باشکوهی خودش به اندازه یک شهره چه صف های مرتب و
منظمی چاره ای نیست باید همراه این جمعیت پشت علی(ع) نماز بخونم … یا علی! نگاه کن یکی لگام یک اسب رو گرفته داره به سمت ما میاد اگر اشتباه نکنم با شما کارداره.
مرد تازه وارد: سلام بر تو ای امیر مؤمنان و جانشین رسول خدا، در شهر مجاور میان بزرگان قوم اختلافی پیش آمده شما رابه حکمیت دعوت کردن بفرمایید این مرکب را برای شما آماده کردم ،تا به موقع خودتون رو به آنجا برسونید
علی(ع): ای عمر! من باید برم، تو همراه این مرد برو تا همه جای این سرزمین را به تو نشان بدهد ...
عمر: ای وای علی (ع)چه باشتاب تاخت و دور شده او مرا دراین دیار غریب رها کرد و رفت... یقینا او می خواست انتقام شماتت ها و دشمنی هایی که در حقش مرتکب شدم رو از من بگیره. عجب ظلمی در حق خودم کردم کاش به این فکر نیفتاده بودم تعقیبش کنم و سر از کارش در بیارم ...
مرد تازه وارد: ای مرد غریب! درچه فکری هستی بیا تا شهر را نشانت دهم.
عمر: مثل این که چاره دیگه ای نیست بریم.
مرد: فعلا بیا از این مزارع دیدن کنیم.
عمر: چه کشت و کار شگفت انگیزی مگر چنین چیزی ممکنه یکی داره از جلو گاو آهن می رانه اون یکی پشت سرش دونه می پاچه سومی محصول بارداده و رسیده رو درو میکنه بقیه هم اونها رو دسته می کنند و به انبار می برند... ای مرد این شهر کجاست که این قدر آباد و خرمه؟
مرد راهنما: اختیار دارید این جا که تازه یک شهر معمولیه! تو این سرزمین هزاران شهر هست که یکی از اون یکی بزرگ تر و وسیعتر و آبادتره؛ باغ هاشون رو ندیدی میوه های خوش آب و رنگ شاخه هاش روخم کردن!
عمر: چه سیمای زیبا و باطراوتی دارند مردم این دیار، همه جوون و قوی بنیه اند من پیر و مریضی اینجا نمی بینم.
مرد: درسته اینجا همه سالم و تندرست و آسوده و خوشبخت هستند همه فاضل و دانا صاحب عقل و کمال و خش اخلاق و نیک کردار، عجیب هم نیست چون شیعه و محب امیرالمؤمنین علی (ع)هستند ذکر اون بزرگوار از لبشون نمی افته، ذکر علی هم دل رو آباد می کنه هم دشت و مزرعه و صحرا رو این از آثار تمسک و پیوند با امامه معصومه؛ مردم هر عصر و دورانی وقتی با امام زمان خودشون پیوند و ارتباط قلبی داشته باشن هم توی این دنیا هم توی آخرت از برکات این تمسک بهره مند میشن خب دیگه، بیا همه جا رو سر بزنیم و تا خودت ببینی.
عمر: گویا آب و هوای این جا همش بهاریه شما مگه پاییز و زمستون ندارید؟
مرد: نه! هوای ما معتدله نه زیاد گرم نه زیاد سرد و آزاردهنده، این جا همیشه بهاره.
عمر: اما روی درختاش که همه جور میوه ای هست انار و سیب و گلابی و گیلاس و اینم که لیمو و انگور و اونجا هم بادومه جالبه میوه های چهر فصل رو میشه یک جا دید عجب به جای خوشه انگوری که من چیدم دوباره یک خوشه دیگه سبز شد میشه بریم اون ور رود خونه رو هم ببینیم؟
مرد راهنما: چرا که نه اونجا یک پل هست بریم ازش رد بشیم.
عمر: این طرف سرتاسر گلستان و بوستانه این همه گل و ریحان با عطر و شمیم مست کننده، پرنده های خوش آواز با الحان متنوع نغمه خوانی می کنند.
مرد: می شنوی چه نغمه هایی می خوانند؟ در ستایش علی(ع)مدیحه سرایی می کنند!
عمر: اون گله حیوان که روی دامنه های کوهستان به چرا مشغولند چی هستند؟

مرد: هم گوسفند هم آهو و میش و بز کوهی و مواشی دیگه اینجا حیوانات هفته ای یک بار زاد و ولد می کنند این ها رو اغلب مقابل قدم مولایمان امیرالمؤمنین قربانی می کنیم الآن بد نیست از محله ها ی داخل شهر هم دیدنی بکنیم.

عمر: لباس های مردم اینجا همه از اطلس و دیباست همه درخوشی و آسایش به سر می برند انگار هیچ کمبود و مشکلی ندارند.

مرد: ممکنه مشکل و گرفتاری پیش بیاد اما با ذکر علی و یا علی گفتن هر گرهی رو باز می کنن حتی هر آرزویی که داشته باشن با یا علی گفتن برآورده میشه این ها همه معجزه حبّ اون مولای متّقیانه! می دونستی این توی قرآن هم آمده اگر اهالی سرزمین ها ایمان بیارن آسمان و زمین درای برکتشون رو به روی اونها باز می کنند و مردم در دنیا و آخرت سعادتمند میشن!(اعراف/96)بر عکس اگر از او فاصله بگیرند باید انتظار همه جور دردسر و گرفتاری وبلایی رو داشته باشند.

عمر: راستی شما اصلا اسم مکه و مدینه رو شنیدید؟
مرد: اونجا که اون سه تا ملعون عمر و ابوبکر و عثمان زندگی میکنن؟ اسمش رو نبر … من شنیدم اون سرزمین ها پر از فسق و فجور و فساده این سه تا ملعون اکثر مردم رو از ولایت و محبت علی(ع)منحرف کردن برای همین هم رفاه و نعمت نایابه و آسایش براشون یک حسرت و آرزوست چون قلبهای اغلبشون از حسد و کینه و بغض علی (ع) لبریزه عمر نحس بدطینت همه جا تخم کینه کاشته و جز عده کمی که حقیقتا به دین محمد(ص) هستند و به سفارش های اون بزرگوار درباره علی(ع) عمل می کنند.گویا اون شهرها اندازه هفتاد سال تا این جا فاصله دارن.
عمر: وای بر من هفتاد سال حالا چه جوری برگردم ،عجب گیری افتادم این علی (ع) من رو از شهر و دیارم آواره کرده، چه انتقامی از من گرفته!
مرد راهنما: ای غریبه! چی داری باخودت زمزمه می کنی انگار بد جوری ناراحتی؟
عمر: نه طوری نیست داشتم فکر می کردم من توی این شهر و دیارچه جوری باید
زندگی کنم؟

مرد: این که ناراحتی نداره الآن می ریم به کشتزار تو هم مثل بقیه اونجا کار می کنی روزیت رو در میاری و زندگیت رو میگذرونی راه بیفت بریم … .

****


ادامه دارد...

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.