نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

توجه! این یک افسانه نیست!
داستان خیالی هم نیست!
حکایتی واقعی از تاریخ است!
و معجزه ای از زندگی سید اوصیاء مولای موحدین امیرالمؤمنین علی(ع).



قسمت پنجم :

شغل پردردسر


عمر: خوب حالا که رسیدیم به مزرعه؛ کار من چیه؟
سر پرست کشاورزان: این کیسه بذر رو بردار از جلو حرکت کن در هر شیاری چند دانه بریز تا سبز بشه و بقیه از عقب بیان و درو کنند... .
کشاورزان: چه چیز عجیبی رخ داده ما یک ساعته که معطل موندیم دانه هایی که این مرد می افشونه هنوز سر از خاک در نیاورده!

- واقعا که حیرت انگیزه!
-
هرگز تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده بود!
-
بگذار ببینم ای مرد تو موقع بذر پاچیدن چی می گی؟
عمر: هیچی مگه باید چیزی بگم؟
مرد: نام خدا؟! صلوات؟! مدح علی؟! لعن عمر؟! یعنی تو بذر که بر خاک میریزی هیچ ذکری نمی گی؟
عمر: نه خب!
زارعین: وای بر تو! ای بی خبر! تو باید مدام لعن عمر بر لبت باشه تا این دونه ها سبز بشن حالا دو باره دست به کارشو.
عمر: باشه این بار مثل شما دونه می کارم لعن الله عمر این هم یک مشت دونه، ده هزار بار لعن الله عمر این هم یک مشت دیگه، صلوات بر شاه مردان علی(ع) … .
زارعین: عجب محصول پر باری آفرین معلومه ذکرت خیلی خالصانه بوده، باید دستمزد حسابی بگیری.
روزها بعد...

عمر: امروز جمعه است و یک هفته از آمدنم من به اینجا میگذره هنوز علی (ع) سراغی از من نگرفته حتما نقشه ای کشیده بوده می خواسته من رو آواره کنه و از شرم خلاص بشه کاش میشد به شهر و دیار خودم بر می گشتم.
مرد راهنما: چی شده ای مرد بازم که توی خودت فرو رفتی و داری باخودت حرف می زنی انگار بد جوری توی دردسر افتادی!
عمر: ای مرد نپرس که غم و اندوه طاقتم رو طاق کرده و امیدم نا امید شده.

مرد: ای بابا! چرا گریه می کنی ذکر علی بگو لعن به دشمنانش بفرست، مشکلت هر قدرهم که پیچیده باشه حل می شه!
عمر: لعنت خدا بر عمر صد هزار لعنت بر عثمان و ابوبکر ...لعنت خدا....فکر کنم صد هزار تا لعن فرستادم ...انگار یک صدایی میاد...چه خبر شده ، اتفاقی افتاده؟
مرد: مگه نمیدونی مولایمان علی (ع)آمده این جمعیت دارن یا علی گویان به سمت دروازه میرن به استقبالش، با دامن های پر از جواهر که نثار قدم های مبارکش کنند تو هم با ما بیا!
عمر: واقعا که این لعن ها چه معجزه ای می کنن چه زود حاجتم برآورده شد.
مرد: ای بابا! بازم که داری با خودت زمزمه می کنی.
عمر: چیزی نیست بریم من هم با تو میام ... چقدر همه جا تمیز و مرتب شده چه آذینی به کوچه ها بستن تمام این مسیر رو با درّ و گوهر زینت کردن، راستی این همه شیرینی و شربت و میوه برای پذیرایی از علی (ع) حاضر شده؟
مرد: معلومه تازه ببین چطور گرداگردش حلقه زدن و مدح و ثنا گویان به سمت مسجد می برندش واقعا نمی دونی چه افتخار بزرگیه پشت سر مولا نماز خوندن و به ایشان اقتدا کردن همه ی هفته رو انتظار می کشیم تا جمعه بیاد و نماز جمعه رو با ایشون بخونیم.

عمر: حقیقتا دلیل این همه عشق و محبت چیه چرا علی (ع)رو این همه دوست دارید؟
مرد: مهر علی(ع)از ازل با پوست و گوشت ما آمیخته است هر چی داریم از برکت تمسک و پیوندیه که با اون بزرگوار داریم ولایت و دوستی و با او فرمان پیامبر (ص) و اطاعتش، اطاعت از خداست واز اثر همین محبته که شهر و دیارمون سر سبز و خرم و همه جا پر از نعمته! خوب دیگه بیا کنار این نهر وضو بگیریم حاضر شیم برای نماز.
عمر(با خود می گوید): به عمرم چنین جمعیتی ندیدم ببین مدح علی(ع) از دهنشون نمی افته حالا اگر علی(ع) میون سخنرانیش از من صحبت کنه، من رو به این مردم معرفی کنه چی؟ اون وقته که همه بفهمند این« عمر»ی که ازش بیزارند و صبح تا شب لعنتش می کنند من هستم چه بلایی که سرم نمیارند بهتره گوشه کنارها پشت ستونی، دیواری جایی پنهان بشم علی (ع)من رو نبیه .. .ای داد انگار من رو دید بهم اشاره می کنه بیا اینجا چاره ای نیست بهتره اطاعت کنم … .
علی (ع): خوب کار و بارت چطوره ای همسفر اینجا بهت خوش گذشته؟

****


قسمت ششم:

پشیمانی

عمر: یا علی(ع) تو رو به خدا جلو این مردم اسمی از من نبری مبادا من رو بشناسند بلایی به سرم بیارن، باور کن من از همه رفتار و کرداری که تا حالا با تو داشتم و از دشمنی هایم پشیمانم واقعا توبه می کنم تو فقط من رو رسوا نکن من از عظمت تو با خبر نبودم از این به بعد خاک آستانت رو توتیای چشمم می کنم حالا می فهمم که تو کسی هستی که قدرت را خدا و رسواش می دانند و بس هزار لعنت بر دشمنان تو!
علی(ع): ای عمر! من که می دانم تو چه مکار و حیله گری هستی لیکن بیا ازاین جواهراتی که به من هدیه کرده اند برای خودت بردار.
عمر: باشد اما جواهر به چه کار من میاید وقتی در این مملکت غریب گیر افتاده ام و راه برگشتی ندارم.
علی(ع): نترس همان کس که تو رو به اینجا آورده همون هم برت می گردونه! من کنار دروازه شهر منتظرت هستم.
عمر: اطاعت! من خیلی زود به اونجا میرسم بگذار اول این جواهرات رو جمع کنم… .

علی(ع): آمدی ای عمر حالا چشمات رو ببند و دوباره باز کن… .

****


قسمت هفتم:

بازگشت

ابوبکر: نگاه کن عثمان! اونجا رو ببین بالا خره سرو کله عمر پیداشد، داره میاد این ور.
عثمان: ای عمر تو هستی؟ خودت هستی هیچ معلومه این مدت کجا بودی؟ ما یک
هفته است که چشم به راهتیم فکر کردیم نکنه بلایی سرت اومده.

ابوبکر: توی دامن لباست چی ریختی؟ این همه جواهر رو از کجا به دست آوردی!
عمر: کمی فرصت بدید من همه ماجرای خودم با علی(ع)و اون سرزمین عجیبش رو
برای شما تعریف کنم گر چه تا خودتون با چشمای خودتون نبینید باورتون نمیشه ام گوش کنید... و همه ماجرا همین بود که شنیدید!

عثمان و ابوبکر: ای عمر مبادا این حکایت رو برای کس دیگری تعریف کنی، که هر کس بشنوه مرید علی میشه و ما هم میشیم رسوای عام و خاص و بی آبروی هر دو جهان!
عمر: این چه حرفیه میزنید؟ من و نقل فضل و کرامت علی!؟ معلومه که هنوز عمر رو نشناختید!

(بر گرفته از تحفته المجالس من معجزات ائمه الاطهار/ معجزه سیزدهم امیرالمؤمنین/ ص66)

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.