نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

بیا تا بازگردیم

 

نوجوانی با والدینش به صحرا رفتند برای برداشت محصول و کشت و کار…

نوجوان تا پایش به دشت و صحرا رسید هوای تفریح و تفرج به سرش زد، کوله اش را برداشت و دل به دشت زد، والدینش صدایش زدند: برگرد کجا می روی بیا کنار ما باش همراه ما باش و دور نشو...

نوجوان اما، باد بهاری به صورتش خورده بود و دل به دویدن و گشت زدن بسته بود، صدای التماس والدینش را می شنید اما نشنیده می گرفت... همچنان با بازیگوشی جست و خیز کرد و چرخ زد و کنار هر درختی شکوفه ای چید و پروانه ای را در مشت گرفت تا آن که کنار رودی رسید، پس آب بر سر روی خود پاشید و در میانه ماسه ها غلطید خیس و گل آلود، کبریتی از کوله بیرون آورد و هیزمی آتش زد و کنار آتش و دود رقصید و چرخید سیاه و کثیف ،آواز خواند و تنقلاتی که با خود آورده بود را خورد و کنار آتش به خواب رفت... چند ساعتی گذشت ناگاه از درد سوزش از جا پرید، پایش میان هیزم نیم سوخته رفته و شلوارش آتش گرفته بود، نعره ای زد و میان رود دوید امواج آب محاصراش کرده بود و با خود به درون می کشید...  وحشت زده دست به صخره ای گذاشت و خود را بیرون کشید بعد از آن که هراس مرگ از جانش دور شد سوزش زخم پای سوخته اش جای آن را گرفت، کلافه و پریشان به هر سو نگریست... آفتاب دامنش را از کوه و دشت جمع می کرد و جای خود را به غروب می داد او خود را یافت که تنها مانده ... جز صدای طبیعت صدای مانوسی به گوش نمی رسید، نه صدای انسانی، نه همدمی، نه مونسی، نه امید و دلخوشی ای ...

نگاهی به آسمان انداخت و از دیدن اشعه کمرنگ آفتاب به هراس افتاد، به زودی شب می آمد او تنها می ماند و در خطر جانوران وحشی، سرما و بی سرپناهی ...  چقدر غفلت کرده بود و چه میزان بازیگوشی، در حالی که خودش را به خاطر این همه  بی فکری و حرف نشنویی سرزنش می کرد از نو به کنار رود رفت سر و صورتش را از  از لجن و خزه شست و پاک کرد و کوله اش را برداشت، لنگ لنگان راه بازگشت را پیش گرفت، هرلحظه افکاری پریشان در ذهنش موج می زد، از خودش پرسید اکنون والدینش کجا هستند... از حال و احوالش بی خبر مانده اند، چرا سراغ او نیامده اند؟! اصلا نگرانش نشده اند یا دنبالش نگشته اند؟! چه بی عاطفه و بی مهر و محبت!

با زحمت مسیر از قبل آمده را پیدا کرد، وقتی  به محل اطراق پدر و مادر نزدیک تر شد صدای آنها را شنید که هریک از سمتی با نگرانی او را صدا می زنند، از دور دید که میان بوته ها و درختان و پشت صخره ها جست و جویش می کنند... بی اختیار صدا زد مادر!... پدر!... و آنها را از بازگشت خود با خبر کرد، به سویشان دوید تا در آغوششان تلخی یک روز پر ماجرا را فراموش کند... .

شاید باور نکنید اما این حکایت ماست آنگاه که در کنار پدر حقیقی خود امام زمان علیه السلام به مزرعه دنیا قدم می گذاریم تا در محضر او زندگی کنیم، معرفت بیاموزیم و تجربه کسب کرده و برای آخرت توشه برگیریم... دائم حواسمان را جمع کنیم که فریب شیطان را نخوریم و از پناهگاه امن مولایمان خارج نشویم به موقع سر سفره او بنشینیم و از طعام هایی که برایمان تدارک دیده نوش جان کنیم و گرسنگی رو ح و جسممان را با غذاهای دیگران و خوردن خوراک هایی ناپاک سیر نسازیم، در محافلی که او نمی پسندد حاضر نشویم، به درس های او گوش فرا دهیم، خلاصه خودمان را خالصانه به این مرشد ربانی بسپاریم تا تربیتمان کند، روحمان را پرورش دهد و کمالات الهی را در نهادمان نمو دهد تا با اطاعت از او به رشد برسیم. و لیاقت زندگی در بهشت برین را پیدا کنیم... .

 اما ناگهان زرق و برق و حال و هوای این جهان پر فریب ، ما را می گیرد و طریق بازیگوشی پیش می گیریم، سر خود را پایین انداخته و می دویم، آن قدرکه صدای برگرد برگرد های این پدر دلسوز را نمی شنویم.

هر آن از خانه پدری دور و دور تر می شویم و از سفره پر سخاوتش فاصله می گیرم و دستمان از طعام های آسمانی او کوتاه می شود و راهنمایی های حکیمانه اش را نمی شنویم، به نصیحت هایی که  هر لحظه برایمان دارد گوش نمی دهیم، خود را با سرگرمی ها و لذت ها مشغول می کنیم، در خاک و لجن گناهان غلط می زنیم و با آتش عصیان می سوزیم... .

انگار نه انگار که پدری مهربان تر از مادر داشته ایم... انگار نه انگار که این جا کسی نگران ماست و با چشمانی پر از بیم و هراس ما را نظاره می کند... .

حال اگر خدا یارمان باشد با تلنگرتکان دهندای ای به خود بیاییم و متوجه وضعیت اسفبار خود شویم شاید فرصت پیدا کنیم با آب استغفار خودمان را بشوییم و به بازگشت فکر کنیم... بازگشت به سمت پدر مهربانمان.

 ...و البته با قلب مهربانی که او دارد این بازگشت سخت نخواهد بود!

بیاد بیاوریم وقتی برادران یوسف علیه السلام بعد از پشیمان شدن از ظلم هایی که در حق برادر روا داشتند به سراغ حضرت یقوب رفتند و باچشم گریان گفتند :

"يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ"

"اى پدر براى ما طلب آمرزش كن زيرا ما خطا نموده‏ايم" (یوسف /97) 

آن بزرگوار بی آن که آن همه ظلم و بدی را به رویشان بیاورد و دست رد به سینه ایشان بزند پاسخ داد: 

"...سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي...‏"

"...به زودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش خواهم نمود..." (یوسف /98) 

پس به یقین پدر مهربان ما -امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف- هزاران بار از این پیامبر گرامی رئوف تر و دلسوز تر و با عاطفه تر است و شفاعت او برای رها کردن فرزندان خطا کار از بند و زنجیر گناه آماده تر و سریع تر!

و البته خودمان نیز باید در این مسیر هر آنچه که دل آن بزرگوار را به دست میاورد بی کم و کاست انجام دهیم. همین که نیت می کنیم به سوی او بازگردیم اولین ومهمترین قدم را برداشته ایم چرا که قدم بزرگتر را این "پدرمهربان" خودش به سویمان خواهد برداشت... قدم او به سوی ما مسیر خیر و نیکی است که به رویمان گشوده می شود... فرصت هایی برای جبران گذشته و پاک کردن سابقه های نازیبا، اصلاح اشتباهات، طلب حلالیت، رد حق و حقوق و... تلاشی مضاعف برای تکرار نشدن بازیگوشی ها... پس بیا تا دیر نشده بسویش باز گردیم... .

 

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.